سلام ..وای که عجب بارونی اومد دیشب. کلی کیف کردم
دوست داشتم برم بیرونو بارون میاد شر شر پشت خونه هاجرو بخونم .
ولی این شعرو تقدیم میکنم به همه شما........
باران ....
قطره ای لغزیید بر روی گونه
ناگهان دل گفت باران میآید
به به هوا را .من این هوا راچه دوست دارم
چشمانم شد سرخ ..خب میدانم حساس هستم به این هوا من
دل، تنگ میشد .اما چرا ؟......من نمیدانم.
در زیرباران می رفتم اما بی چتر و بی یار
در آن قدمگاه من بودم و دل تنهای تنها.....