سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن علمی کتابداری پیام نور شهرضا


عاشق آسمونی
در انتظار آفتاب
جوان ایرانی
شقایقهای کالپوش
بلوچستان
هم نفس
طراوت باران
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
$$دوست$$
نمکستان
رازهای موفقیت زندگی
تولید ورمی کمپوست//شرکت نوآوران جوان آوان پارس دزفول
(بنفشه ی صحرا)
عشق
جزتو
جیغ بنفش در ساعت 25
گروه اینترنتی جرقه داتکو
باور من...!!!
غزلیات محسن نصیری(هامون)
آتیه سازان اهواز
رویابین
سایه های خیال
حدیث بلاگ
فرهنگی
ردّ قلم. هر چه اجر است در گمنامی است. شهید آوینی
گرگ و میش
یاور 313
مهندسی متالورژِی
مقاله های تربیتی
بیاببین چیه؟
از یک انسان
جالب انگیزناک
آسمان آبی
فقط من برای تو
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
تکسوارعشق
جوانان بیجار
صدف جان صدف عزیزم چشم انتظارتم برگرد
جوک و خنده
جوجو
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
من وتو
کشکول
مهاجرعشق
حاج آقا مسئلةٌ
طیفکان
اسیر عشق...
عاشق تنها....
دنیای بی وفا
مونا کتابدار ایرانی
کهکشان Networkingbest
یوسف
کتابداری واطلاع رسانی(لایبر)
پلنگ صورتی
سیب ترش
کسب در آمد آسان از اینترنت
شعر عمار خدری

 

 مؤدبشام آخرمؤدب

لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد:
می بایست نیکی رابه شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا ، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند،تصویر می کرد. کار را نیمه رها کرد تا مدل های آرمانیش را پیدا کند.
روزی در یک مجلس همسرایی تصویرکامل مسیح را در چهره ی یکی از آن جوانان همسرا یافت.جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت تابلوی شام آخر هنوز تمام نشده بود،اما داوینچی هنوز برای چهره ی یهودا مدل مناسبی را انتخاب نکرده بود.
کاردینال، مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری رازودتر تمام کند.
نقاش پس از روزها جستجو جوان شکسته وژنده پوش و مستی را در جوی آبی یافت .به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت .
گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه اش داشتند، ودر همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه وخود پرستی که به خوبی در آن چهره نقش بسته بود،نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد، گدا،که دیگر مستی کمی از سر پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای ازشگفتی واندوه گفت:« من این تابلو راقبلاً دیده ام!»
داوینچی با تعجب پرسید :«کِی؟»
موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم،زندگی پر رویایی داشتم وهنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره ی عیسی شوم !!! »
بر گرفته از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم » نوشته پائولو کوئیلو


ارسال شده در توسط نسیم احمدی