سلاااام به همه دوستان ...........
اومدم اینجا تا کلی ذوق کنم ...یکم دیر هست ولی تازه یکم سرم خلوت شده .... دانشجو شدم رفت ... حالا که یه سری از دوستان دارن فارغ التحصیل میشن و ماشاله فوق لیسانساشونو میگیرن..بنده تازه قبول شدم ...بازم خدا رو شکر ...
فکر کنم از این به بعد باید توی یه وبلاگ دیگه مطلبما بذارم ..آخه دیگه نمیدونم به اسم دانشگاه پیام نور شهرضا بنویسم یا دانشگاه خوارزمی تهران .البته واحد کرج(البته از مون اولش باید وبلاگو شخصی میکردم آخه همه مطالب مال منه.)
از همینجا دست همه اساتید قبلی و میبوسم ... آخه من تنها پیام نوری کلاسم همه از دانشگاههای خیییییییییییلی خوبین ...البته به پای دانشگاه پیام نور شهرضا که نمیرسن.
دوستون دارم هوارتا
از همینجا صعود تیم ملی کشورمون رو به جام جهانی تبریک میگم... ایشاله تو برزیل بدرخشیم
«فهیمه رحیمی»، نویسندهی داستانهای عامهپسند صبح امروز - سهشنبه 28 خرداد - درگذشت.
بابک شیرازی، فرزند این داستاننویس سرشناس با اعلام این خبر به خبرنگار کتاب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت: مادرم صبح امروز - 28 خرداد ساعت 5 بامداد - پس از یک دوره بیماری در سن 61 سالگی از دنیا رفت.
او افزود: بیماری مادرم سرطان معده بود که از سه سال پیش آغاز شده بود که بعد از یک عمل جراحی مدتی خوب شده بود، اما پس از مدتی، بیماری او دوباره برگشت و دیگر درمان پاسخگو نبود تا اینکه از 15 روز پیش بیماری او شدت گرفت و از سه چهار روز پیش در بخش آی.سی.یو در بیمارستان مهر بستری شد و متاسفانه صبح امروز ساعت 5 صبح درگذشت.
شیرازی در ادامه دربارهی مراسم تشییع و تدفین این داستاننویس اظهار کرد: در حال حاضر پیگیر هستیم تا از وزارت ارشاد مجوز خاکسپاری ایشان را در قطعه هنرمندان بگیریم و تمام سعیمان این است که مراسم تشییع همین امروز برگزار شود.
فهمیه رحیمی متولد 1331 در تهران بود. «ابلیس کوچک»، «اتوبوس»، «آریانا»، «اشک و ستاره»، «باران»، «بازگشت به خوشبختی»، «بانوی جنگل»، «پاییز را فراموش کن»، «پریا»، «پنجره»، «تاوان عشق»، «حرم دل»، «خلوت شبهای تنهایی»، خیال تو»، «روزهای سرد برفی»، «زخم خوردگان تقدیر»، «سالهایی که بی تو گذشت»، «شیدایی»، «عشق و خرافات»، «کوچه باغ یادها»، «ماندانا»، «هنگامه» از جمله کتابهای این نویسنده هستند.
می گویند: “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند!
“اینشتین”در جواب نوشت:
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
واقعا هم که چه غوغایی می شود!
ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!
************************
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:
بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
************************
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
«شما برای چی می نویسید استاد؟ »
برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:
«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »
وبرنارد شاو گفت:
«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »
************************
یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.
یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه
اینجا منتظر باش تا من برگردم.
راننده میگه
نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.
چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 10پوند می ده.
راننده میگه:
گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!
************************
نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -
روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل رو کرد و گفت:
من اگر همسر شما بودم توى قهوهتان زهر مىریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):
من هم اگـر شوهر شما بودم مىخوردمش.
************************
میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…
که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه
من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…
چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه
ولی من این کار رو می کنم!
وقتى کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم!
در ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند اما پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده چه کسی بوده است!!؟
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را...
ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مهمترین رابطهاى که در زندگى مىتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود،
کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :
(تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زادهام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.)
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و
آنرا نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه میشد؟
بنابراین :
برادر زاده او تصمیم گرفت. آن را اینگونه تغییر دهد:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه! برای برادر زادهام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."
خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطهگذاری کرد :
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم. نه برای برادر زادهام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."
خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطهگذاری کرد:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادرزادهام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران."
پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادر زادهام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران."
در واقع زندگی نیز این چنین است:
او که همان آفریدگار ماست، نسخهای از هستی و زندگی به ما میدهد
که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به صحیح ترین روش آن را نقطهگذاری کنیم.
و بی گمان از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست ...
باید به این نکته توجه داشته باشیم که :
"فارغ از اعتقادات مذهبی و یا غیرمذهبی به جهان هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطهگذاری عقلانی ما و نگاه ما به چگونگی زندگی دارد"
بیست و ششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عصر دیروز دهم اردیبهشت با حضور محمود احمدینژاد رئیس جمهور افتتاح شد.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، بزرگترین پروژه فرهنگی کشور با عنوان نمایشگاه کتاب دقایقی پیش با حضور محمود احمدینژاد رئیس جمهور، سید محمد حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آغاز به کار کرد.
«کتاب، چشمه جوشان دانایی» شعار امسال نمایشگاه کتاب است، در این راستا برنامههای ویژهای به مناسبت ایام برگزاری نمایشگاه کتاب تدارک دیده شده است.
در بیست و ششمین دوره از نمایشگاه کتاب، بار دیگر شاهد فعالیت سالن یاس خواهیم بود، این سالن کارنامه نشر را در بر دارد و در آن مهمترین آثار منبع سال 91 به نمایش گذاشته میشود، این آثار حدودا 4 هزار عنوان هستند که همگی به نمایش گذاشته میشوند تا محققان و نویسندگان از این مجموعه بازدید و از وضعیت نشر و کتاب در سالی که گذشت مطلع شوند؛ از این رو کارنامه سال 91 تحت عنوان سالن یاس به نمایش گذاشته میشود.
در این دوره 2545 ناشر داخلی، 1600 ناشر خارجی از 77 کشور و برای اولین بار 102 ناشر الکترونیک در بخشی از نمایشگاه مستقلا خدمترسانی میکنند.
برگزاری 150 نشست تخصصی و برنامههایی به مناسبت پنجاهمین سالگرد قیام 15 خرداد، روز مادر و خلیج فارس از جمله برنامههای تدارک دیده شده برای این نمایشگاه است.
.
عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. شکسپیر
مادر والاترین شاعر،چیره دست ترین نقاش،تردست ترین آهنگساز و ماهر ترین پیکرتراش است. اوشو
هیچ نغمه ای روح پرور تر و د لنشین تر از کلمه مادر وجود ندارد. جبران خلیل جبران
هیچ گلی عطر و رنگ و زیبایی مادر را ندارد. ارنست همینگوی
برای من مادرم با شکوه ترین زنی است که دیده ام. چارلی چاپلین
یک بوسه مادرم مرا نقاش کرد. رافائل
آنگاه که فرشتگان در آسمانها سر در گوش یکدیگر نهاده و نغمه های پر شور عشق را سر می دهند،هرگز نمی توانند کلمه ای آسمانی تر از کلمه مادر بیابند. ادگار آلن پو
پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه میکنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمیدانم عزیزم، نمیدانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه میکند؟ او چه میخواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همهی زنها گریه میکنند بی هیچ دلیلی!
پسرک از اینکه زنها خیلی راحت به گریه میافتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت میکند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه میکنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژهای آفریدهام؛ به شانههای او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی دادهام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی دادهام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی دادهام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی دادهام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کردهام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند