• وبلاگ : انجمن علمي كتابداري پيام نور شهرضا
  • يادداشت : خاطره اي از دكتر شريعتي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عشق 

    وقتي ميشد دل به پنجره دوخت يا ميشد چشم را به جاده فروخت

    هيچ کسي سراغ ما رانگرفت هيچ کسي دلش براي ما نسوخت

    غم اومدثانيه ها راغم گرفت زندگي هم ما را دست کم گرفت

    غم اومد با دستاي خاکستري هرچي داشتم همه را ازم گرفت

    پشت ازدحام اين ثانيه ها که دارند يکريز تيک تيک ميکند

    حالا که عقربهاي بي رحم زده بيخودي ساعت تحريک ميکنند

    حالا که قلب همه سنگ شده حالا که پاي دلت لنگ شده

    روبه آسمون کن بهش بگو آي خدا دلم واصت تنگ شده