سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن علمی کتابداری پیام نور شهرضا


عاشق آسمونی
در انتظار آفتاب
جوان ایرانی
شقایقهای کالپوش
بلوچستان
هم نفس
طراوت باران
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
$$دوست$$
نمکستان
رازهای موفقیت زندگی
تولید ورمی کمپوست//شرکت نوآوران جوان آوان پارس دزفول
(بنفشه ی صحرا)
عشق
جزتو
جیغ بنفش در ساعت 25
گروه اینترنتی جرقه داتکو
باور من...!!!
غزلیات محسن نصیری(هامون)
آتیه سازان اهواز
رویابین
سایه های خیال
حدیث بلاگ
فرهنگی
ردّ قلم. هر چه اجر است در گمنامی است. شهید آوینی
گرگ و میش
یاور 313
مهندسی متالورژِی
مقاله های تربیتی
بیاببین چیه؟
از یک انسان
جالب انگیزناک
آسمان آبی
فقط من برای تو
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
تکسوارعشق
جوانان بیجار
صدف جان صدف عزیزم چشم انتظارتم برگرد
جوک و خنده
جوجو
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
من وتو
کشکول
مهاجرعشق
حاج آقا مسئلةٌ
طیفکان
اسیر عشق...
عاشق تنها....
دنیای بی وفا
مونا کتابدار ایرانی
کهکشان Networkingbest
یوسف
کتابداری واطلاع رسانی(لایبر)
پلنگ صورتی
سیب ترش
کسب در آمد آسان از اینترنت
شعر عمار خدری

 

در گلستانی هنگام خزان،

رهگذر بود یکی تازه جوان

صورتش زیبا ، قامتش موزون،

چهره اش غم زده از سوز درون

دیدگان دوخته بر جنگل و کوه

دلش افسرده ز فرط اندوه

با چمن درد دل آغاز نمود

این چنین لب به سخن باز نمود

گفت: آن دلبر بی مهر و وفا

دوش می گفت به جمع رفقا

در فلان جشن به دامان چمن،

هر که خواهد که برقصد با من

از برایم شده گر از دل سنگ،

کند آماده گلی سرخ وقشنگ

چه کنم من که در این دشت ودمن

گل سرخی نبود وای به من

در همانجا به سر شاخ? بید

بلبلی حرف جوان را بشنید

دید بیچاره گرفتار غم است

سخت افسرده ز رنج و الم است

گفت باید دل او شاد کنم

روحش از بند غم آزاد کنم.

رفت تا بادیه ها پیماید

گل سرخی به کف آرد شاید!

جستجو کرد فراوان و چه سود

که گل سرخ در آن فصل نبود

هیچ گل در همه گلزار ندید

جز یکی گلبن گلبرگ سپید

گفت: ای مونس جان، یار قشنگ،

گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ

هر چه بایست کنم تسلیمت،

بهترین نغمه کنم تقدیمت

گفت: ای راحت دل، ای بلبل

آنچنانی که تو میخواهی گل

قیمتش سخت گران خواهد بود

راستش قیمت جان خواهد بود

بلبلک کامده آن همه راه

بود از محنت عاشق آگاه

گفت برخیز که جان خواهم داد

شرف عشق نشان خواهم داد

گفت گل: سینه به خارم بفشار،

تا خلد در دل پر خون تو خار

از دلت خون چو بر این برگ چکید،

گل سرخی شود این برگ سپید

سرخ مانند شقایق گردد

لاله گون چون دل عاشق گردد

تا سحر نیز در این شام دراز

نغمه ای ساز کن از آن آواز

شب هوا خوش، همه جا مهتاب است

این چنین آب و هوا نایاب است

بلبلک سین? خود کرد سپر

رفت سر مست در آغوش خطر

خار آن گل، همه تیز و خون ریز،

رفت اندر دل او خاری تیز

سینه را داد بر آن خار فشار

خون دل کرد بر آن شاخه نثار

برگ گل سرخ شد از خون دلش

مهر بود آری در آب و گلش

شد سحر، بلبل بی برگ و نوا

دگر از درد نمی کرد صدا

جان به لب، سینه و دل چاک زده

بال و پر بر خس و خاشاک زده

گل به کف در گل و خون غلط زنان،

سوی ماوای جوان گشت روان

عاشق زار در اندیشه یار

بود تا صبح همانجا بیدار

بلبل افتاد به پایش جان داد

گل بدان سوخته حیران داد

هر که می دید گمانش گل بود،

پاره های جگر بلبل بود

سوخت بسیار دلش از غم او

ساعتی داشت به جان ماتم او

بوسه اش داد و وداعی به نگاه

کرد و برداشت گل، افتاد به راه

دلش آشفته بد از بیم و امید

رفت تا بر در دلدار رسید

بنمودش چو گل خوشبو را

دخترک کرد ورانداز او را

قد و بالای جوان را نگریست

گفت:"افسوس پزت عالی نیست!

گر چه دم می زنی از مهر و وفا

جامه ات نیست ولی در خور ما"

 

خنده بر عاشق ماتم زده زد

طعنه ها بود به هر لبخندش

کرد پرپر گل و دور افکندش!

وای از عاشقی و بخت سیاه

آه از دست پری رویان آه

 


ارسال شده در توسط نسیم احمدی